آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

گل پسر ماماني

شب قدر

شهادت مولای متقیان ،امام علی (ع) محضر امام عصر (عج) و شما دوستان عزیز تسلیت باد   ناله كن ای دل به عزای علی گریه كن ای دیده برای علی كعبه ز كف داده چو مولود خویش گشته سیه پوش عزای علی عمر علی، عمره ی مقبوله بود هر قدمش سعی و صفای علی دیده زمزم، كه پر از اشگ شد یاد كند، زمزمه های علی تیغ شهادت سر او را شكافت كوفه بود، كوه منای علی عالم امكان شده پر غلغله چون شده خاموش صدای علی نیست هم آغوش صبا بعد از این پیك ظفر بخش لوای علی منبر و محراب كشد انتظار تا كه زند بوسه به پای علی ماه دگر در دل شب نشنود صوت مناجات و دعای علی آه كه محروم شد امشب دگر چشم یتیمان ز لق...
30 مرداد 1390

نقاشي كشيدن مامان و رنگ كردن آريا

  اينروزا خيلي وقت كم مي يارم براي آپ كردن وبلاگت ماماني آخه ساعات كاريمون كم شده به خاطر ماه رمضان و حجم كاري زياد براي همين اصلا" نمي رسونم كه به وبلاگت سر بزنم و نظرات دوستاي خوبمونو تاييد كنم و وبلاگتو به آپ كنم ببخشيد ماماني.   اما خلاصه كارات اينكه تازگي ياد گرفتي دفتر و مداد رنگياتو مي ياري مي گي (ماماني تو نقاشي اكش من خطش بزنم) منظورت رنگش بكنمه ديگه كارم در مياد يه موقع مي بيني دوساعت نشستيم من نقاشي مي كنم و تو به يك چشم بهم زدن رنگش مي كني اونم چه رنگي. پنج شنبه از صبح روت كار كردم كه بريم موهاتو كوتاه كنيم اگه گريه نكني برات جايزه مي خريم آخه هروقت مي ري سلموني كلي گريه و زاري مي كني اخ...
29 مرداد 1390

خواب مامان

ديشب ماماني يه خواب بد ديدم خواب ديدم تو عزيز مامان مريضيه سختي داري و توي بيمارستان بستري هستي نصف شبي از ناراحتي از خواب پريدم ديگه هم خوابم نبرد  نمي دونم چرا اين خواب اينقدر برام حقيقي جلوه مي كرد نشستم و زل زدم به چهره معصومت كه توي خواب ناز بودي و اشك ريختم و از خدا خواستم اتفاقي برات نيفته و بلايي سرت نياد نمي دوني از ديدن اون خواب چه حالي داشتم  بعد از سحر و نماز صبح هم خوابم نبرد امروز صبح هم هنوز تاثيرش روم هست البته به اضافه بيخوابي ديشب فقط اميدوارم خدا خودش مراقبت باشه. ديروز برات يه نقاشي بن تن خريدم كه مثلا" تو رنگش كني اما نمي دونستم مي شه بلاي جون خودم و خودم مجبورم بشينم دوساعت وقت ب...
25 مرداد 1390

آريا شيطونك

  چهارشنبه:چون خاله زهرا افطاري دعوتمون كرده بود تالار مجبور شدم تورو با خودم بيارم اداره كه بعد از اداره بريم خونه خاله زهرا بعد موقع افطار بريم تالار توي اداره كه اينقدر آتيش سوزوندي كه نگو با خودت كلي وسايل بازي آورده بودي ميز خاله رويا چون باز تر بود بساطتو اونجا پهن كرده بودي با ماژيك تمام ميز و دستتو نقاشي كرده بودي توي قفسه كارمندا ماشيناتو چيده بودي ديگه حسابي شيطوني كردي موقع رفتن خونه خاله توي ماشين خوابت برد خاله زهرا جوني باز برات يه موتور بن تن خريده بود (مرسي خاله جون دوست داريم)عصري هم باهم رفتيم موزه حيوانات جالب اينكه اولش از حيوونا مي ترسيدين ولي وقتي بهت گفتم اينا خشك شدن تكون نمي خورن تو گفتي (يعني من نِيخ...
23 مرداد 1390

آريا و خونه بادي جديد

  ديروز ماماني رفتم برات خونه بادي خريدم خيلي وقت بود مي خواستم برات بخرم و توش توپ پر كنم تا بازي كني ولي نمي شد بالاخره طلسم شكسته شد و ديروز برات خريدم البته هنوز توپاي توشو نخريدم تا ببينيم كي طلسم شكسته مي شه و توپاشم مي خريم. وقتي اومدم مهد دنبالت تا جعبه رو دستم ديدي گفتي (اين مال منه تو اريدي) منم گفتم اين جايزته كه مي ياي مهدكودك و پسر خوبي هستي وقتي رفتيم خونه مشغول باد كردنش شديم تو هم مگه صبر مي كردي هي مي رفتي توش مي گفتي (پس چرا خونم گنده نمي شه) خلاصه اينكه وقتي تموم شد تمام بادكنكاتو ريختي توش و مشغول بازي شدي از توش بيرون نمي اومدي بعد مي گفتي (مامان آزم بادكنك بيار) شامتم توي باديت خوردي. شب موقع خ...
23 مرداد 1390

آريا و احساساتش

ديروز عزيز مامان براي اولين بار وقتي از مهد كودك اومديم خونه تو سراغ تلويزيون نرفتي تا كارتون ببيني براي همين من رفتم سراغ ماهواره تا يه نگاهي بعداز مدت ها به سريال هاش بندازم تو هم رفتي سر گرم بازي كردن شدي داشتم سريال اليسا كانال زمزمه رو نگاه مي كردم كه يه تيكه از سريال جرو بحث سر دوست داشتن بود كه پسره افتاد روي دختره و تند تند گفت كه من عاشقتم اينجا بود كه تو اومدي خودتو انداختي روي شكم من و تند تند گفتي (ماماني آشدتم آشدتم) بعد هم بوسم مي كردي منم هم از خنده داشتم منفجر مي شدم هم از تعجب اينكه چه زود روت تاثير داشت . شب بعد از افطار اول من نماز خوندم ماماني تو هم ايستادي نگام كردي تا بابايي باهات حرف مي زد مي گف...
18 مرداد 1390

اولين مهماني افطار

پنج شنبه:چون اولين پنج شنبه ماه رمضان بود  مهمون براي افطار دعوت كردم خداييش هم تو پسر خوبي بودي و زياد اذيتم نكردي خداروشكر سر دردم هم عود نكرد تونستم به تموم كارام برسم ساعت پنج بود كه عمه نرگس و مامان بزرگ شفيقه و خاله فريبا اومدن البته مامان بزرگ هما خونمون بود ظهر اومده بود كه كمك ماماني كنه ساعت شش هم خاله زهرا اينا اومدن كه باز خاله زهرا شرمندمون كرد و برات يه تفنگ بن تني و يه كيف دستي بن تن و كلي هم برچسب بن تني برات خريده بود كه تو كلي خوشحال شدي شروع كردي بازي كردن البته فقط با محدثه با كيان اصلا" كنار نمي ياي و همش باهاش لج مي كني نمي دونم چرا شايد بخاطر اينه كه عمه و ماماني شفيقه خيلي پشت كيانو مي گيرن ولي...
17 مرداد 1390

بازگشت آريا از سفر

سلام سلام ما برگشتيم جاي همگي دوستان خالي بود خيلي خوش گذشت و دلمون حسابي براتون تنگ شده بود موقع زيارت هم همتون و دعا كرديم   ماه مبارك رمضان بر همگي مبارك اميدوارم طاعات و عباداتتون قبول درگاه الهي باشه   سفر ما هم بالاخره به پايان رسيد و خدا رو شكر به خوبي و خوشي تموم شد و خيلي خوش گذشت همسفرامونم (خاله سميرا و عمو اكبر- دايي عابدين) همگي راضي بودن و بهشون خوش گذشته بود به تو شيطونكم كه حسابي خوش گذشت هر روز گردش و تفريح و شيطوني تازه خاله سميرا و عمو اكبر با دايي عابدين هركدومشون به دلايل مختلف كلي برات جايزه خريدن كه تو حسابي كيف كردي ديگه تا يه چيزي مي شد مي گفتي (من پسر خوبيم) اي...
12 مرداد 1390

آريا و شيطونياش

  تازگي ها ياد گرفتي ماماني وقتي مثلا" دعوات مي كنم هرچي من مي گم تو هم با همون ژشت به من مي گي اينقدر اينكارو مي كني كه من خندم مي گيره و تو هم مي زني زير خنده مثلا" وقتي كه اسباب بازي هاتو مي ريزي و جمع نمي كني منم هرچي بهت مي گم گوش نمي كني و تازه بازم مي خواي بري اسباب بازي بياري من يكم اخم مي كنم و مي گم من:چرا اسباب بازي هاتو ريختي زمين جمع نمي كني آريا:عرا اسباب بازيها رو جمع ايكني (چرا اسباب بازي هارو جمع مي كني) من: براي چي اذيت مي كني مامانو هان آريا با اخم: براي چي اذيت نمي كني مامان و هان و اين داستان ادامه داره تا جائيكه من ديگه تحمل نمي كنم و مي زنم زير خنده   خاله زهرا اينا...
3 مرداد 1390

مسافرت

من و آرياي گل برای تعطیلات تابستاني داریم میریم           مشهد مقدس  وقتی برگشتیم  با عکسا و خاطرات جدید میایم.......... و به تمام دوست جونام سر میزنم...            الهی این تابستان و تعطيلاتش به همه خوش بگذره    تا بعد باي باي ...
3 مرداد 1390